همه چی
نگاهم را بخوان... می دانم! به دلم افتاده... من را ، از هر طرف که بخوانی ام! من ، سالهاست دل بسته ام به طنابی، که هروز لباس عشق، نم چشمانش خیس میکند! و بر حیات خانه ی ، حیاط زندگی اش پهن می کند! به فال نیک گیرم... برایـم، به دروغ پایت را میکشی وسط ، تمام بازی های کودکانه... معـرکه میگیری و چه کودکـانه، هربار بیشتــر بـاور میکنـم ، لباسهای خیست را، من ته کوچه! در انتظارت نشسته ام! خدایا! دستانی را در دستانم قرار بده که پاهایش با دیگری پیش نرود... خدایا! دستانی را در دستانم قرار بده که پاهایش با دیگری پیش نرود... عاشقي کار غريبيست نمي دانستم عشق کار همه کس نيست نمي دانستم
من را ببین!
نامم بن بستیس، بر دیواری بلند
عمر مديون نفس نيست نمي دانستم
Power By:
LoxBlog.Com |